به سلامتی مادرا ☺
که وجودشون گرمابخش زندگی و قلبـ♡ـمونه ...
به سلامتی مادرا ☺
که وجودشون گرمابخش زندگی و قلبـ♡ـمونه ...
▰ مجری: امروز میخوام یه معما بپرسم ببینم کدومتون از همه باهوش تره
▱ پسرعمه: ای بابا الآن میفهمه من از همه باهوش ترم ریا میشه!
▰ مجری: فامیل دور چرا سرت رو انقدر تکون میدی!؟
• فامیل دور: آقای مجری خیلی وقته از مغزم استفاده نکردم دارم گرم میکنم یه وقت رگ به رگ نشه!
▰ مجری: اون چیه که تو غذا می ریزن، اشک آدم رو هم درمیاره!
• فامیل دور: گوشت!
▰ مجری: تا حالا دیدی گوشت اشک کسی رو دربیاره!؟
• فامیل: این مقاومت ماست که رفته بالا ... وگرنه با این پولی که بابت گوشت میدیم، باید خون گریه کنیم !!
ابتــدا ” شُمــ ـا ” بـــود
بعـــد ” عزیــ ـز دلــ َـﭞ ” شـــد
و
امـــروز دوبــاره ” شُمــ ـا ” شـده
درســﭞ مثــل وقتے ﮐﮧ خوابـــ مے بینے
و
صبحــ بـــاز مے گردے سر جـــاے ِ اولـــــ ـﭞ …
دلم جمعههای بچگی میخواهد. جمعههای تابستان کودکی.
همان روزها که ظهرها فقط بلد بودیم پنج شش نفری لای دست و پای بزرگترها که
سفره میچیدند بدویم و فریادشان را به آسمان ببریم که بچه برو کنار. بچه
نکن.
اما باز بدویم و بخندیم و به ته دیگ و کتلت و سبزیها ناخنک بزنیم.
دلم خندههای نیمه شب تابستان را میخواهد وقتی پنج شش تشک کنار هم پهن
میکردیم و ریز ریز توی تاریکی میخندیدیم و مادربزرگ از اتاق بغلی
خوابالود هی داد میزد بخوابید و ما هی میخندیدیم ..
سال هاست جمعه نداریم ..
این روزها دیگه تلویزیون و سریال و لپتاپ و تکنولوژی اجازه نمیده بریم تو حیاط بشینیم و از با هم بودن لذت ببریم.
حتی تو خونه با پرده های کشیده شده روی مبلهای راحتی هم که نشستیم، حضور همدیگه رو حس نمی کنیم و هر کسی سرش تو موبایل خوذشه.
هییییییییی