زنی ، فال مرا می دید و می گفت:
- زنی آرام و خوابت را ربوده ست!
به نقش قهوه می بینم که ، دیری ست
چراغ افروز رویای تو بوده ست!
شعرهایم را میخوانی…
و میگویی روان پریش شده ام !
پیچیده است … قبول …
اما من فقط چشمهای تو را مینویسم …
تو ساده تر نگاه کن …
دوستت دارم!!!
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست…